ورود مسلم بن عقیل به کوفه در پنجم شوال در سال 60 هجری – ورود ابن زیاد به کوفه – عبید اللّه درحالى که چهره خود را پوشانده بود، وارد کوفه شد. مردم که در کوفه چشم به راه آمدن امام حسین علیه السّلام بودند، چون عبید اللّه را مى دیدند، پیش پایش برمى خاستند و دعا مى کردند و مى گفتند: «درود بر پسر رسول خدا! خوش آمدى.» ابن زیاد از دیدن شادى و مژده دادن مردم به آمدن امام حسین (علیه السّلام) ناراحت شد
پس از مرگ معاویه، ولید بن عتبة بن ابى سفیان حاکم مدینه بود. حضرت امام حسین (علیه السّلام) برای اینکه حاضر به بیعت با یزید نشود به سمت مکه حرکت کرد. مردم کوفه در مکه به نزد حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) آمدند و از ایشان درخواست کردند که به کوفه عزیمت فرمایند. حضرت امام حسین (علیه السّلام) مسلم بن عقیل را به سمت کوفه روانه می فرماید تا خبر دهد که آیا مردم کوفه دل در گرو حضرت امام حسین (علیه السّلام) دارند یا خیر.
در پنجم شوال مسلم بن عقیل به کوفه می رسد و به گواهی کتب تاریخی از جمله تاریخ طبری دوازده هزار تن با وی بیعت می کنند. مسلم بن عقیل این ماجرا را در طی نامه ای به حضرت ابا عبدالله حسین (علیه السّلام) خبر می دهد و حضرت امام حسین (علیه السّلام) به سمت کوفه حرکت می نمایند اما با مطلع شدن یزید از این قضیه و فرستادن عبیدالله بن زیاد به عنوان حاکم کوفه مردم از حمایت مسلم بن عقیل دست می کشند و بدین ترتیب عبیدالله بن زیاد او را به شهادت می رساند.
دخول ابن زیاد الکوفة
فسار حتّى وافى الکوفة، فدخلها، و هو متلثّم، و قد کان النّاس بالکوفة یتوقّعون الحسین بن علیّ علیهما السّلام و قدومه، فکان لا یمرّ ابن زیاد بجماعة إلّا ظنّوا أنّه الحسین، فیقومون له، و یدعون، و یقولون: مرحبا بابن رسول اللّه، قدمت خیر مقدم. فنظر ابن زیاد من تباشرهم بالحسین إلى ما ساءه.
ورود ابن زیاد به کوفه
عبید اللّه درحالى که چهره خود را پوشانده بود، وارد کوفه شد. مردم که در کوفه چشم به راه آمدن امام حسین علیه السّلام بودند، چون عبید اللّه را مى دیدند، پیش پایش برمى خاستند و دعا مى کردند و مى گفتند: «درود بر پسر رسول خدا! خوش آمدى.» ابن زیاد از دیدن شادى و مژده دادن مردم به آمدن امام حسین (علیه السّلام) ناراحت شد.
موسوعة الامام الحسین (علیهالسلام)، جلد1، صفحه 513
الأخبار الطّوال، الدّینوری، صفحه 234
ترجمه أخبار الطوال، دامغانى،صفحه 281
فَنَزل عبید اللّه، فأخرج ثیابا مقطّعة من مقطّعات الیمن، ثمّ اعتجر بمعجرة یمانیّة، فرکب بغلته، ثمّ انحدر راجلا وحده، فجعل یمرّ بالمحارس، فکلّما نظروا إلیه، لم یشکّوا أنّه الحسین، فیقولون: مرحبا بک یا ابن رسول اللّه. و جعل لا یکلّمهم، و خرج إلیه النّاس من دورهم و بیوتهم، و سمع بهم النّعمان بن بشیر، فغلّق علیه و على خاصّته، و انتهى إلیه عبید اللّه، و هو لا یشکّ أنّه الحسین، و معه الخلق یضجّون، فکلّمه النّعمان، فقال: أنشدک اللّه إلّا تنحّیت عنّی! ما أنا بمسلم إلیک أمانتی، و ما لی فی قتلک من أرب. فجعل لا یکلّمه. ثمّ إنّه دنا و تدلّى الآخر بین شرفتین، فجعل یکلّمه قال: افتح، لا فتحت، فقد طال لیلک. فسمعها إنسان خلفه، فتکفّى إلى القوم، فقال: أی قوم، ابن مرجانة، و الّذی لا إله غیره! فقالوا: ویحک! إنّما هو الحسین. ففتح له النّعمان، فدخل، و ضربوا الباب فی وجوه النّاس، فانفضّوا.
پس عبید اللّه فرود آمد و چند پارچه نقشدار یمنى برگرفت و به سر پیچید و بر استر خویش نشست. پس از آن فرود آمد و پیاده و تنها به راه افتاد.
چون به جاهاى نگهبانى مىرسید و در او مىنگریستند، تردید نداشتند که حسین است و بدو مىگفتند: «اى پسر پیمبر خدا، خوش آمدى!» اما او با آنها سخن نمیکرد.
گوید: افرادی از خانهها و اتاقهایشان سوى وى آمدند و نعمان بن بشیر سروصداى آنها را شنید و در بر روى خود و افرادش ببست. وقتى عبید اللّه به نزد وى رسید، تردید نداشت که حسین است. مردمى که با وى بودند، بانگ برداشته بودند. نعمان با او سخن کرد و گفت: «تو را به خدا سوى دیگر رو که من امانت خویش را به تو تسلیم نمیکنم و به کشتنت حاجت ندارم.» اما عبید اللّه با وى سخن نمىکرد. آنگاه عبید اللّه نزدیک شد. نعمان از میان دو بالکن قصر به پایین خم شد و عبید اللّه با او سخن کرد و گفت: «در بگشاى که خدایت گشایش ندهد که شبت دراز بوده» و یکى از پشت سر او بشنید و سوى جمع رفت و گفت: «اى قوم! قسم به آنکس که خدایى جز او نیست، این پسر مرجانه است». گفتند: «واى تو! این حسین است.» گوید: نعمان در گشود و عبید اللّه درآمد و در را به روى مردم بستند که پراکنده شدند.
موسوعة الامام الحسین(علیهالسلام)، جلد اول، صفحه515
الطّبری، التّاریخ، جلد پنجم، صفحات 359-360
ترجمه تاریخ طبرى، جلدهفتم، صفحات 2918و 2933-2931
دیدگاهتان را بنویسید