امین، امانت‌دار وقت شما...1403-09-02
اشتراک گذاری:

داستان موفقیت علی‌اکبر رفوگران، موسس کارخانه بیک در ایران

پیرمرد پشت میزی چوبی و ساده، در میان اتاقی ساده‌تر نشسته و می‌گوید سرگرمی این روزهایش به جز تولید عطر، شده‌است نوشیدن چای و نوشتن؛ “آبجی جمیله”، جدیدترین رمانش را به تازگی چاپ کرده و با هیجانی دلنشین می‌گوید داستان انقدر جذاب است که اگر آن را دست بگیری، دیگر نمی‌توانی کنارش بگذاری؛ و موقع گفتن این جمله چشمانش از شوق می‌درخشد، درخششی که بارها و بارها در حین گفتگو در چشمانش دیدیم، وقتی از سفرش به اروپا تعریف کرد، از عشقش به تولید، و از لحظه خلق واژه “خودکار” گفت، حتی وقتی از دلشکستگی و افسردگی پس از دستگیری‌اش گفت، این ‌یکی اما شاید از درخشش شوق نبود، شاید برق قطره اشکی بود که زیر لرزش دستهایش پنهان شد.

به نقل از اتاق ایران، علی‌اکبر رفوگران، کارآفرین با‌انگیزه و موفق ایرانی و موسس کارخانه‌های خودکار و عطر بیک در ایران، پس از گذشت 90 دهه هنوز و هرروز به کارخانه عطرش در جاجرود می‌رود وحتی در شرایط متلاطم اقتصادی این روزها، رویای توسعه کسب و کارش را در سر می‌پروراند، به این عشق که کار بیشتری برای جوانان کشورش ایجاد کند. می‌گوید اوضاع کسب و کارش مشمول همه مشکلاتی است که دیگران هم گرفتار آنند، بخش تولید هنوز سرپاست و تعدیل نیرو نداشته، اما بخش واردات به واسطه افزایش ارزش دلار متوقف شده‌است. کار تولید اما همچنان ادامه دارد و شوق او نیز همین است، تولید.

حرف از دست دادن کارخانه خودکار بیک که می‌شود، مکث‌هایش طولانی‌تر می‌شوند: داستانش طولانی است، از دستم رفت اما در سن ۶۸ سالگی تولید عطر را شروع کردم. من را به جرم اختلاس و گرانفروشی گرفتند، نمی دانم آخر آدم چطور می تواند از مال خودش اختلاس کند؟ کسی که حتی از بانک‌ها یک ریال هم وام نگرفته؟ تمامی دفاتر ما را به سرعت زیر و رو کردند. این را همه می‌دانند که من معتقدم آدم نباید دست در جیب مردم کند، برکت در این است، و همینطور هم بود، برکت داشت. من فروش همین عطر را با قیمت ۲۰۰ تومان شروع کردم واگر الان ۱۵۰۰۰ تومان شده‌، دلیلش این است که همه چیز گران شده. گران فروشی سیاست ما نیست. بعدها به خاطر اتهامی که به من زدند از من دلجویی شد؛ و الان از اینکه چنین تجربه‌ای را در زندگی داشتم ناراحت نیستم. من خاطراتم را می‌نویسم و وجود این تجربه در میان خاطراتم آنها را رنگین‌تر کرده‌است.

او حرکت ایران به سوی صنعتی شدن در دوران پیش از انقلاب و یک خاطره شخصی را عامل ایجاد دغدغه تولید در خود می‌داند: آن زمان‌ها من جوان بودم و پایم به اروپا هم باز شده بود. نمایندگی خودنویسی به نام “لوکسور” را داشتم که آلمانی بود و هنوز خودکار را نمی‌شناختم. من و برادرم به هایدلبرگ آلمان رفتیم تا با رئیس شرکت لوکسور که رئیس اتاق بازرگانی هایدلبرگ هم بود برای تولید خودنویس در ایران صحبت کنیم. به او گفتم می‌خواهم با کمک شما در ایران کارخانه تولید خودنویس بنا کنم. وقتی این را شنید خودنویس بزرگی که در دست داشت را محکم روی زمین کوبید و گفت شما مواد اولیه دارید، تولیدگر هم که بشوید پس ما چه کنیم؟ بعد بلند شد و اتاق را ترک کرد. این برخورد بد، انگیزه‌ای شد که من را برای تولید جدی‌تر کرد. البته تنها این نبود. همیشه باور داشتم که ثواب در مسجدسازی نیست، از نظرم بهترین ثواب این بود که برای عده‌ای کار ایجاد کنم و هنوز هم بر سر اعتقادم هستم. مجموع این انگیزه‌ها، تبدیل شد به کارخانه خودکار بیک.

تولد واژه “خودکار” نیز داستان جالبی دارد، با همان شوق دائمی‌اش ادامه می‌دهد: در همان دورانی که به اروپا رفت و آمد داشتم دیده‌بودم که خودکار در اروپا درحال محبوب شدن است از این رو تصمیم گرفتم بر تولید خودکار متمرکز شوم. آقای کلیمی‌ای بود که نمایندگی خودکار بیک (واردات) را در ایران داشت و به ما می فروخت. روز اولی که فروشنده‌اش به حجره ما آمد تا نمونه جنس بیاورد، پدرم برای نهار و نماز رفته بود و من در حجره بودم و جنس را به من تحویل داد و دیدم همان وسیله‌ای است که در اروپا دیده بودم. وقتی آن را به پدرم نشان دادم پرسید این چی هست؟ گفتم ابزار نوشتن جدید. پرسید از کجا جوهر داخلش می ریزند؟ گفتم جوهر ریختن نمی خواهد، خود کار است؛ این کلمه را خودجوش گفتم، و تا به امروز روی آن مانده است. این خودکار زمانی که وارد می شد ۹ ریال بود، وقتی ما تولیدش کردیم شد ۵ ریال که این قیمت تا زمان انقلاب و بعد از انقلاب ثابت ماند. تولید ما پیش از انقلاب به سالی ۲۰۰ میلیون خودکار رسیده بود.

او جدا از این انگیزه‌ها، عشق به کارش را اصلی‌ترین عامل شکل‌گیری روحیه کارآفرینی در وجودش می‌داند. عشقی که مشکلات و مصائب خاص خودش را دارد، اما یک تار مویش را با مشاغل پرسود و کم هزینه‌ای مانند واسطه‌گری عوض نمی‌کند: بارها به من گفتند کارت را جمع کن و بیا سر فلان کار دیگر که سود بیشتری دارد، مثلا بساز بفروشی، اما قبول نکردم و نخواهم‌کرد چون من عاشق کار تولیدم . الان ۸۷ سال سن دارم اما هرروز به کارخانه می‌روم. حالا یک بار کارم را از من گرفتند، مهم نیست عطر را جایگزین آن کردم، اگر روزی این‌یکی را هم بگیرند، کار دیگری جایگزینش می کنم. تا نفس دارم این کار را ادامه می دهم چون عشق آن را دارم. این عشق متکی بر نوع دیدگاهم از زندگی است. عشق یعنی چه؟ وقتی می بینم چهار نفر برایم کار می کنند، یا وقت نهار می بینم ۱۰۰ نفر درحال نهار خوردن هستند و یا پای دستگاه ها مشغول به بسته بندی‌اند، این یعنی عشق، نه سود آخر سال. این کار معشوق من است.

و در ادامه، همین عشق بود که رفوگران را در ایران نگه داشت، او این فرصت را داشت تا ایران را ترک کند و در آمریکا یا هر کشور دیگری که بهای بیشتری به تلاش‌هایش می‌دادند، به زندگی و فعالیتش ادامه دهد. او پس از دستگیری و آزاد شدن دچار افسردگی شدید شد و برای معالجه به آمریکا رفت و زمانی که برگشت، کارخانه از دستش رفته بود. پس از آن در سال ۸۲، نیمی از پول حاصل از فروش خانه زعفرانیه‌اش را به کار بست و کارخانه عطر بیک را راه‌اندازی کرد. پرسیدیم چرا وقتی می‌توانستی، ایران را ترک نکردی؟ گفت به خاطر همان عشقی که گفتم.

رفوگران درباره قانع کردن بارون بیک، مالک کارخانه بیک در فرانسه برای فروش کسب و کار عطرش به او نیز داستان جذاب دیگری در چنته دارد: کسب و کار عطر بارون بیک شکسته خورده بود و او می‌خواست آن را به یک مالزیایی بفروشد. به فرانسه رفتم و از او خواستم کسب و کارش را به من بدهد. من را دوست داشت، یکی از مشتریان خوبش بودم چون خود آنها هم نتوانسته بودند در یک سال ۲۰۰ میلیون خودکار بفرشند. وقتی درخواستم را شنید گفت این کار را نکن، من بیکم، بارون بیک. نتوانستم در این کار موفق شوم، تو برای چه می‌خواهی کاری شکست خورده را به ایران ببری؟ آنهم الان که یکی پیدا شده تا آن را از من بخرد، بگذار بخرد. گفتم نه آقای بارون، کشور من کشوری جوان است، این جوان‌ها تحصیلات عالی دارند و جنس خوب را از بد می‌شناسند. من اگر جنس خوب را با قیمت مناسب تولید کنم آنها می‌فهمند و می خرند. بیک معتقد بود عطر کالایی پرستیژی است و مردم آن را برای پز دادن می خرند اما من گفتم نه، عطر در کشور من یک ضرورت است و جوان‌های ما به آن نیاز دارند. اعتقاد من این بود که محصولی با کیفیت بالا و نزدیک به کیفیت عطرهای گران قیمت تولید کنم و با قیمتی مناسب به فروش برسانم، مشتری از من راضی خواهد بود و موفق هم شدم.

کارخانه عطر بیک اکنون یکی از کارخانه‌های پرمصرف عطر در ایران است که به جز اسانس که از سوئیس وارد می‌شود و پمپ عطرها که کیفیت مرغوب داخلی آن یافت نشده‌است، مابقی محصول تولید ایران است. رفوگران هنوز رویای توسعه کارش را در سر دارد، می‌گوید انگیزه‌اش را دارد چون عشقش را دارد و اگر روزی برسد که دوباره هزار نفر کارگر داشته باشد، به خدا می گوید الان دیگر راضی‌ام. میخواهی من را ببر.

پیرمرد گلایه‌هایی هم دارد، از مصرف‌گرایی مردم شاکی است و می‌گوید شما رسانه‌ها باید فرهنگ سازی کنید تا جلوی مصرف‌گرایی و تجمل‌گرایی، استفاده دیوانه‌وار از محصولات یکبار مصرف و گرایش به فرهنگ برند‌پوشی گرفته شود. با تعجب می‌گوید چه معنی می‌دهد یک دست کت و شلوار ۲۵ میلیون تومان قیمت داشته باشد، یا یک پرس غذا ۵۰۰ هزار تومن باشد؟ دغدغه‌های این روزهایش وضعیت بیکاری جوانان است، و بی‌توجهی مسئولان به تجربیات او و امثال او. به ما می‌گوید شما نسل سوخته‌اید و مقصرش هم ما هستیم. باور دارد صنعت‌گرایی در کشور مشکل بیکاری را حل می‌کند و معضلاتی مانند مهار قاچاق راه‌حلی بسیار ساده دارد: رشد صنعت در کشور کار سختی نیست. دست کم می‌توان مانند ژاپن عمل کرد. جلوی واردات را گرفت تا مردم خود دست به تولید بزنند. شاید در ابتدا کیفیت پایین باشد اما در نهایت کشور به سمت صنعتی شدن می رود. به قول سعدی کهن جامه خویش پیراستن، به از جامه عاریت خواستن. مساله قاچاق هم به سادگی قابل حل است. ۳۰ قلم جنس که در داخل کشور نمونه مشابه آن تولید می شود را معرفی کنید و بگویید تا ۶ ماه فرصت دارید نمونه خارجی آنها را بفروشید، بعد از این مدت اگر این اقلام را در مغازه ای ببینیم، پلیس آن را ضبط می‌کند. مغازه دار یکبار که با پلیس مواجه شود دیگر جنس خارجی نمی آورد. یا شاید آن جنس هنوز در ایران تولید نشده باشد، اما وقتی فرد بداند که بعد از مدتی دیگر این جنس در بازار وجود ندارد، به سمت تولید می رود. چرا وقتی می توان به همین سادگی کار ایجاد کرد، کاری نمی‌کنید. تنها بسته بندی همین عطر ساده خرج ۳۰ خانواده را می‌دهد. چرا دیگران به این موضوعات فکر نمی کنند؟ چرا مقامات برای بیکاری جوانان کاری نمی کنند؟

او می‌گوید کارآفرینی تنها جنبه اقتصادی ندارد، بعد فرهنگی و اجتماعی آن را نیز نباید نادیده گرفت. اگر برای جوان‌ها کار ایجاد شود جلوی فساد گرفته می‌شود. بیکاری افسردگی می‌آورد و افسردگی به هزار نوع فساد منجر می‌شود. جرم و جنایت وقتی رخ می‌دهد که جایی، اخلاقیات از فرد گرفته شده باشد، و بیکاری عامل از بین رفتن اخلاقیات است. و همین موضوع،‌بعد فرهنگی کارآفرینی است.

رفوگران با این نظر که روح مولد بودن در کشور مرده‌است موافق است، و یکی از دلایل آن را تعریف نادرستی می‌داند که از سرمایه دار و پولدار در جامعه جا افتاده است: سرمایه ابزار کار است، آچار مهندس و تکنسین است. پول چیز دیگری است، ممکن است برای کار خیر یا شر یا نزول استفاده شود. اما سرمایه ابزار کار است. این دو با هم قاطی شده‌اند، می گویند مرفه بی درد، هم کارخانه‌دار مرفه بی‌درد است و هم نزول‌خور. اگر قرار بر فرهنگ‌سازی روی کارفرماها است، باید جدا از مادیات، جایزه‌ای معنوی هم برای تولیدکننده در نظر گرفته شود. باید جامعه برای کارفرما احترامی خاص قائل شود نه اینکه تلویزیون که یکی از قدرتمند‌ترین ابزارهای فرهنگ‌سازی در جهان است، روز و شب علیه کارفرماها شعار دهد. تلویزیون ما هیچ چیز مفیدی به مردم یاد نمی‌دهد. جامعه باید طرز تفکر خود را نسبت به کارفرماها تغییر دهد. اینگونه کارفرما به دنبال پاداش معنوی هم خواهد بود و نه فقط مادیات، یعنی می‌گوید فلان کار را می‌کنم دو قران سود گیرم می‌آید و کمی هم احترام.

بی‌اعتمادی مردم به تولیدات داخلی نیز موضوع دیگری است که از نظر او تولید‌کننده و مردم هردو در آن تقصیر دارند، می‌گوید بخشی از این بی‌اعتمادی به خاطر کوتاهی تولید‌کننده است و بخشی به خاطر عادت کردن مردم به استفاده از جنس های خارجی. من معتقدم مردم باید از محصولات داخلی استفاده کنند، حتی اگر کیفیت ندارد. مثلا همین پراید، ماشین بی کیفیتی است، اما باید همان را سوار شویم و در عوض در زمان رانندگی احتیاط کنیم و در جاده‌ها با سرعت نرانیم. چه اشکالی دارد؟ به قول سعدی کهن جامه خویش پیراستن به از جامه عاریت خواستن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *