امین، امانت‌دار وقت شما...1403-09-02
اشتراک گذاری:

روایت قهرمان | با شهدا غریبیم یا قریب!!!

روایت فاصله ها؛ با شهدا غریبیبم یا قریب!!! فرق میکند…

یادمان شهدای طلاییه

جعفر خالقی مسئول خادمین یادمان شهدای طلائیه گفت:یادمان طلائیه یکی از محور ها و یادمان های اصلی راهیان نور است که هر ساله میزبان تعداد زیادی از زائرین شهداست؛ و به دلیل اینکه تا اهواز حدودا 120 کلیومتر و تا نزدیک ترین جاده اصلی تقریبا 70 کیلومتر فاصله دارد جزو یادمان های مرزی یا به اصطلاح از یادمان های بکر دفاع مقدس است.

او ادامه داد: از آنجایی که تفحص این منطقه با ذکر یا ابوالفضل العباس شروع شده و در آنروز شهدایی که پیکرشان پیدا می‌شد اکثرا نام یا نام خانوادگی شان همنام با ابوالفضل و یا عباس یا ترکیبی از این دو بوده است؛ این منطقه به قرارگاه ابوالفضل العباس و شهید ((ابوالفضل ابوالفضلی)) از شهر کاشان معروف است که در خاطرات آقای کاجی نیز آمده است.

وی افزود: یادمان طلائیه با شعار مقاومت معروف است و یکی از مهم ترین محور های عملیات خیبر بوده که لشکر 27 محمد رسول الله و لشکر 14 امام حسین در این منطقه عملیات انجام داده اند؛ بسیاری از رزمندگان که حدودا 1100 نفر بوده شهید شده و در تفحصی که در این منطقه انجام شده پیکر حدود 300 شهید که از محورهای طلائیه و محور جمهوری تا دژ امام باقر علیه السلام بوده اند پیدا شده اس

«رحیم کابلی» 53 ساله یکی از جوان‌های همان سال‌ها بود،17 ساله داشت که جنگ شروع شد، نیمکت‌های مدرسه را رها کرد و 8 سال زندگی آرامَش را در یکی از سرسبزترین شهرهای شمالی گذاشت و 80 ماه در گرمای جنوب و سرمای غرب جنگید.

یکی از جوان‌هایی که جنگیدن با دشمن زلالش کرده بود و بودن در این زمانه را تاب نمی‌آورد و ماندنش بهانه‌ای شد تا ردّی دیگر بر زمین باقی بگذارد و نشانه‌ای باشد که راه آسمان بسته نیست.


17 اردیبهشت 1395 رحیم کابلی به همراه 12 تن دیگر از مدافعان حرم مازندارنی در شهر خان‌طومان مجاور همیشگی حریم عقیله بنی‌هاشم شد و پیکر مطهرش نیز باز نگشت.

این مرقومه در ادامه پرونده ویژه «روی خط مقاومت» داستان زندگی  شهید «رحیم کابلی» به روایت همسر و پسرش است:


روایت اول؛ همسر:

«سمیه اصلانی» متولد 1350 شهرستان علی­ آباد کتول همراه و همقدم 29 سال گذشته رحیم کابلی است. 16 ساله بود که پا به خانه رحیم گذاشت؛ یادآوری خاطرات آن روز چهره غمگین اما صبورش را شادمان می‌کند:«آقا رحیم و داماد خانواده ما با هم در جبهه دوست بودند، به دامادم گفته بود من می­‌خواهم در زندگی شخصی هم با هم باشیم و با هم رفت و آمد کنیم،داماد ما گفته بود که من یک نفر را نشان کرده­‌ام که او هم یک خواهر دارد، وقتی داماد ما این موضوع را مطرح کردند من گفتم که پدرم دختر به راه دور نمی­‌دهد و فکر نکنم اجازه بدهد.

شهید کابلی در صحبت‌های اولیه‌اش از سمیه سه چیز خواسته بود: من دوست دارم با کسی ازدواج کنم که سه خصلت داشته باشد؛ بنده خوبی برای خدا باشد، همسر خوبی برای شوهرش باشد و مادر خوبی برای فرزندانش. اگر امروز پدرم من را از خانه بیرون کند من هیچ چیزی از خودم ندارم و فقط ماهی 1800 تومان حقوق می‌گیرم اگر قبول می­‌کنی بسم­‌الله.

پدر سمیه هم به همسر برادرش پیغام داده بود که به او بگو با یک پاسدار ازدواج کردن اسیری دارد، شهادت دارد، جانبازی دارد؛ می‌تواند قبول کند؟ و سمیه جوان که همیشه دوست داشت همسر یک پاسدار لباس سبز شود قبول کرد و به همسر آینده‌اش گفت:«اگر اخلاق­مان به هم بخورد علی‌رغم نداشتن هیچ چیز می­‌توانیم زیر یک چادر هم زندگی کنیم.»

بسم‌الله گفتند و بهمن 67 که جنگ تمام شد زندگی مشترکشان را آغاز کردند هر چند حماسه هیچ گاه برای افرادی مانند رحیم کابلی پایان نیافت:« پنج سال با مادرشوهرم در روستای قره­‌تپه نزدیک بهشهر زندگی می­‌کردیم، او هیچ­وقت نبود و همیشه ماموریت بود، سال دوم ازدواجمان گفت:«من بهشهر خانه اجاره می­‌کنم که مستقل باشیم.» گفتم:«نه. من که از پدر و مادرم دور هستم، حداقل خانواده شما کنار ما باشند.» گفت:«سخت است!» گفتم:«اشکالی ندارد، من تحمل می­‌کنم.»

سال 92 بازنشسته شد و انگار تمام غم‌های دنیا را در دل او ریخته بودند، سمیه این روزها را چنین روایت می‌کند: «یک هفته قبل از اینکه بازنشسته شود آمد خانه. انگار تمام غم­‌های دنیا در دل او بود، گفتم: «چه شده؟» گفت: «بازنشسته شدم، من فکر نمی­‌کردم یک روزی بازنشسته شوم ولی شهید نشوم. شهادت نصیب من نشد. اگر هر جای دیگری مشغول کار بودم و بازنشسته می­‌شدم خیلی خوشحال بودم ولی حالا که لباس پاسداری از تن من بیرون آمده خیلی ناراحت هستم.»

با گذشت زمان جنایات داعش در سوریه آغاز شد و شهید کابلی امیدی در دلش زنده شد ، چرا که حس میکند قرار است در این جهاد به آرزویش برسد و دوباره لباس سبز مقدس سپاه را بر تن کند ، راهی شد . در ادامه از زبان علی کابلی پسر شهید کابلی میشنویم ، پسری که خودش آی تی خوانده بود و جذب سپاه شد و اطلاعات بیشتری درمورد شهادت پدر داشت …

«علی کابلی» متولد سال 1369 و ترم آخر کارشناسی IT راه پدر را ادامه داده و از سال 92 و زمانی که 23 ساله بود، جذب سپاه شد.

علی به سبب کارش اطلاعات بیشتری در مورد نحوه شهادت پدر دارد:« چند روز پیش سردار رستمی به خانه ما آمدند و توضیحاتی در مورد نحوه شهادت بابا دادند. از ساعت 2 بعدازظهر آتش دشمن شروع شد تا ساعت 4. البته آتش­‌بس در آنجا معنایی نداشت، رفقایی که آنجا بودند گفتند در زمان آتش­‌بس تبادل آتش بوده و زمان نماز هم به طرف ما شلیک می­‌کردند و با خمپاره و موشک می­‌زدند و از طرف ما هم بوده و هیچ آتش­‌بسی آنجا نبوده است. حالا به لحاظ سیاسی در رسانه‌ها اینگونه اعلام می­‌کنند. از ساعت 2 تا 4 شروع کردند به آتش انداختن با موشک، خمپاره و ساعت 4 نیروی زرهی­‌شان شروع به حرکت به سمت شهر خان­‌طومان کرد. آنطور که سردار گفتند یکی از خط­‌ها آسیب­‌پذیر شد، یک ستون آمد بین بچه­‌های ما و آنها را از هم جدا کرد، خواستند این مشکل را حل کنند و یک‌سری از نیروها در این درگیری شهید شدند.

این درگیری 14 ساعت ادامه پیدا کرد وقتی خط نزدیک ساعت 11 شب شکسته شد، بابا و چند تا از دوستانش می­‌خواستند  یک خط پدافندی به وجود بیاورند که دشمن از آن طرف نتواند وارد شود. رفتند یک خط عقب­‌تر ایستادند به عنوان احتیاط و بابا و دوستانش رفتند که خط جلویی را به وجود بیاورند چون جلوتر خطی نبوده و در همان درگیری مستقیم بابا به شهادت می‌رسد، یعنی برای به وجود آوردن خط پدافندی و جلوگیری از حمله دشمن بابا و چند نفر از دوستانش آنجا شهید می‌شوند.

بهشت جایگاه بزرگ مردان است.

#ایران_قوی

#شهید_کابلی

#خانطومان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *