حسنی بهانه گیر شده
تنبل و گوشه گیر شده
وقتی می یاد تو خونه
همش می گیره بهونه
هرچه میده مامان جونش
هرچی میره به قربونش
حسنی می گه من نمی خوام
یه چیز دیگه بیار برام
حسن یه شب که خوابید
فرشته ای تو خواب دید
فرشته گفت:گل پسرم
حسن آقا، تاج سرم
چرا بهانه گیر شدی
تنبل و گوشه گیر شدی
نون و پنیر و انگور
بهونه رو بریز دور
دیگه نگیر بهونه
همش نشین تو خونه
تو کوچه ها بازی کن
با همه دمسازی کن
شادی کن و خنده کن
کارهای ارزنده کن
حسنی که از خواب پرید
فرشته رو اونجا دید
فرشته مادرش بود
که بالای سرش بود
مامانو به آغوش گرفت
حرفاشو خوب گوش گرفت
دیدگاهتان را بنویسید