چشم وا کردی و آغوش خدا جای تو شد
کعبه لبخند به لب، محو تماشای تو شد
پلک وا کردی و آغاز شد آن لحظه بهشت
خاک آن ذرهای از خاک کف پای تو شد
نام خورشید برازندۀ چشمان تو، نه
نور خورشید کمی از ید بیضای تو شد
عشق همراه تو در کعبه به دنیا آمد
عشق برخواسته از صورت زیبای تو شد
از همان لحظه دلش خواست که تغییر کند
قبله آن لحظه که سرمست تماشای تو شد
خنده از روی لب کعبه نیفتاده هنوز
کعبه یک قلب پر از شوق تولای تو شد
عرق شرم به پیشانی این شعر نشست
که پی درک تو و حل معمای تو شد
دیدگاهتان را بنویسید